- ۲ نظر
- ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۷
امکان ندارد
امکان ندارد کسی دست در گوش بکند و چیزی بیرون بیاورد و آن را نگاه نکند
اصلا نمی شود که آدم دست در دماغش بکند و نگاه نکند چی در آورده
آدم جوراب خودش را بو می کند
آدم عرق خودش را هم بو می کند
اگر مویی از خودش بکند، ریشه ی مویش را نگاه می کند
آدم می خواهد بداند این چیزهای بد، چه نسبتی با او برقرار می کنند؟
به همین قیاس
آدم کارهای بدی می کند،
تا بداند چقدر بد است؟ بدی هایش چه طوری اند؟
شاید هم آن قدر که دیگران می گویند بد نباشد...
آدم از بوی جوراب خودش آنقدر بدش نمی آید
که از بوی جوراب دیگران...
اگر شما اسباب بازی های من بودید، می چیدمتان دور اتاق.
با هر کدامتان چند دقیقه بازی می کردم.
دکمه تان را فشار می دادم و سرودی که می خواستم می شنیدم.
اگر می شد...
اگر می توانستم...
اگر قلقتان دستم بود...
اگر طلبکار نبودید...
پنج سالم بود
رفته بودیم شهرستان و طبق معمول، با اصرار شب را در خانه ی یکی از فامیلها ماندم.
گفتم: مریم! چرا این کاکتوسها مثل آن یکی گیاهها بزرگ نمیشن؟
گفت: اینها کلاً جُثّه شان کوچک است.
کلمه ی جُثّه ، برای من جالب بود. هی تکرارش کردم...:
جُثّه...جُثّه...جُثّه...جُثّه...جُثّه...
مریم برخورد بدی کرد............. گفت: دیگه داری بی ادب میشی ها!
پنج سالم بود. اما یادم مانده...
شاید...شاید من در تلفظ این کلمه حرفی را جابجا گفته بودم
شاید خیلی بلند این کلمه را داد می زده ام
شاید خیلی زیاد آن را تکرار کرده ام....
اما مهم این است که در آن لحظه، هیچ دلیلی برای این حرکت مریم پیدا نمی کردم...
بی دلیل ساکت شدم
تسلیم شدم... تسلیم ظلم...
فکر کنیم
فکر کنیم که آیا بچه هایمان از کارهای ما سر در می آورند؟
دقیقا می دانند چرا دعوایشان می کنیم؟
پای چوب بزرگ نشسته بود و تسبیح می گرداند و زیر لب چیزی شبیه "سبحان الله" می گفت
گفتم: چکار می کنی؟ گفت: دارم چوب را اندازه می گیرم
گفتم: داری چی میگی؟ گفت: اگر دقت کنی می فهمی...
دقت کردم: داشت می گفت: ریلکس...ریلکس...ریلکس...
گفتم : ریلَکس؟! گفت: آره، وقتی هم به این نشونه برسی باید بگی: "صاف" ، دوباره به نشونه بعد که برسی می گی: ریلکس...
گفتم: اینجوری چوب را اندازه می گیری؟ گفت آره...
...
ریلَکس...ریلَکس....صاف...صاف...صاف....ریلَکس....ریلَکس...
جدی بود!
تا یک ربع تسبیح می گرداند و گاهی روی چوب علامت میگذاشت و عدد می گفت:
تا اینجا 20!