شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
جشن تر
اگر یوسف اینجا بود می بردمش روی پله ی جلوی در می نشاندم که ایستگاه صلواتی همسایه روبرویی را ببیند.
نرگس را می فرستادمش که دو تا شربت برای مامانی و بابایی بگیرد.
یوسف را شیر می کردم برود یک سینی کوچک شربت بگیرد و با نرگس بروند به مردم تعارف کند.
خودم هم می نشستم زیر بلندگو و کیف می کردم از این نورها و صداها.
نیمه شعبان آدم را بچه می کند. می ایستانَد به تماشا.
دوست دارم بروم یواشکی ریسه ها را خاموش کنم، ضبط را خاموش کنم و آدمها را توی تاریکی ببینم.
دوست دارم ببینم جشن برادرشان کرده، مهربانشان کرده، چشمشان را به هم دوخته نه به نورها و دودها.
اگر یوسف اینجا بود کاری می کردم با بچه های همسایه روبرویی دوست شود.
- ۹۵/۰۳/۰۱