پاک کن!
محدثه دم در اتاقش ایستاده. من هم الکی یک کتاب گرفته ام دستم و کنار کیفش نشسته ام.
تک مهتابی توی هال روشن است.
محدثه یک زاویه به چشم و سر و گردن و دستش می دهد که یعنی: خوابید...
سریع دست میکنم دفتر مشق را در می آورم و پهن می شوم روی زمین.
هولم. می گویم: پاک کنشو کجا میذاره؟؟
پاک کن را می دهد دستم
نگاهمان می چسبد به هم. می گوید: مطمئنی می خوای غلطاشو اصلاح کنی؟
نگاهم لق می خورد روی دفتر...
می گوید: همه که شاگرد اول نمیشن.
با نفیس جمله ساخته بود: خاله نگین به ما جایزات نفیس می دهد.
پقی می زنم زیر خنده.
هر دو مثل این دوستها که توی کتابخانه خنده شان میگیرد می خندیم.
غلطهای خنده دارش را مرور می کنیم.
حالا که نگاه می کنم، خیلی جاهایش را درست نوشته. آنجاهایی هم که درست ننوشته ، بامزه درست ننوشته.
دفترمان را با افتخار سر جایش می گذاریم.
حالا سه تایی ، پای غلطهایمان می ایستیم.
- ۹۴/۱۰/۱۳