پیشتر برای بچه ها هفت خان رستم میخواندم.
نقالی وار و پرهیجان
طبیعتأ یوسف جذب پهلوانی رستم شد و مدتها عشقش این بود که شمشیر و گرز به دست بگیرد.
گذشت.
یک روز یوسف اصرار کرده که؛ مامان! گرزمم ببریم خونه دادا
مامانش گفته بوده نه.
یوسف فقط یک دلیل آورده بوده:
ببریمش مامان. دادا دوست داره...
-----
گاهی هم نرگس می گوید:
دادا! اگه این کارو نکنی، تو بازی راهت نمیدیم...
گفته باشم!
|-: