سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ق.ظ
کتاب مقدس
۲جفت بچه را شب میلادی می آوریم خانه مادربزرگ.
بچه ها بلند میخوانند: خونه ی مامان سیمین!
مامان سیمین اصلاح میکند: خونه ی بابایی جعفر!
بابایی جعفر میگوید:
خونه به مادره که خونه ست.
مامانی وسط بچه ها میخوابد. چراغها خاموش میشود.
تو به سقف چشم دوخته ای و صدای مامانی می آید، مثل یک الهام غیبی.
و مامانی از خاطرات کودکی میگوید.
خاطرات تکراری ای که، مثل آیات یک کتاب مقدس شنفتنی اند.
بچه ها بلند میخوانند: خونه ی مامان سیمین!
مامان سیمین اصلاح میکند: خونه ی بابایی جعفر!
بابایی جعفر میگوید:
خونه به مادره که خونه ست.
مامانی وسط بچه ها میخوابد. چراغها خاموش میشود.
تو به سقف چشم دوخته ای و صدای مامانی می آید، مثل یک الهام غیبی.
و مامانی از خاطرات کودکی میگوید.
خاطرات تکراری ای که، مثل آیات یک کتاب مقدس شنفتنی اند.
- ۹۴/۱۰/۰۸
یاد سالهای خیلی دور خودم افتادم
...
مزهها و خاطرات کودکی ...
ماشالا چقدرم خواهرزادهها تعدادشون زیاده! صبر و حوصلهتونو تحسین میکنم!